پانزده ماهگی و اتفاقات اخیر
چراغ خونمون سلام بعد از چند هفته بالاخره اومدم تا سری به اینجا بزنم و واست بنویسم. جونم واست بگه تعطیلات روز پدر به همراه مامانجونینا شمال بودیم.یک روز تو آشپزخانه مشغول کار بودیم که دستتو از کابینت ها برداشتی و به سمت مامان رفتی بعدم های کوچولوتو برداشتی و به سمتم اومدی و اشک شوق از چشمام سرازیر شد و هممونو حسابی خوشحال کردی.بابایی هم برای اینکه گل دختریمون راه بیفته واکر یا همون به قول قدیمیا خرک ساخت البته به شکل امروزیش و اسباب بازی هاتم داخلش می زاریم و شماهم میریو خرکو برمیداریو تو خونه راه میفتی و بعد هم سرگرم بازی با اسباب بازیهات میشی.مامان جونینا هم به مناسبت اولین قدم هات یک جفت کفش تابستونی واست خریدن.راستی دخترم با کلی ...